آرازآراز، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

خاطرات آرازجون

بدون عنوان

سلام به همه دوستان و آشنایانم دیشب رفتیم با داداش امیر و مامان- بابا واسه خرید وسایل مدرسه داداشم یه دفه من گشنه شدم به بابا گفتم بابا کباب میخام من و بابا تا مامانم اینا بیان  رفتیم کبابی اونجا چون من شیطونی میکردم هر کس یه تیکه میانداخت اونقدر گونه ام را کشیدن که سرخ شد آخه من بیرون با شیطون بازیام خیلی جلب توجه میکنم بالاخره کبابو نوش جون کردیم جاتون خالی خیلی چسبید بد جوری گشنه بودم دست بابام درد نکنه حرفم رو زمین نمیندازه هیچ وقت. واسه داداش و مامانم هم خریدیم  بعد به خونه برگشتیم 
2 مهر 1392

بدون عنوان

امروز اول مهر مدرسه ها باز شدن .داداشم رفت مدرسه ولی حیف من هنوز کوچکم اما یه کیف خاله مهربونم از تهران واسم کادو آورده . میخاستم برم مدرسه ولی مامانم گفت نه هنوز نمیتونی منم دیگه نرفتم تا که بزرگ شم  ...
1 مهر 1392

بدون عنوان

بابا و مامان من بهترین بابا  و مامان دنیا هستن  من خیلی دوسشون دارم دومین سال تولدم رو جشن گرفتن من ازشون خیلی  تشکر میکنم اینم عکس تولدم است ...
1 مهر 1392

بدون عنوان

من از بابام خیلی راضیم هر چی دوست دارم واسم میخره  خیلی  منو به گردش میبره اکثر روزهای تعطیل میریم گردش مثلا حیران -آستار-گیسوم- مشهد- و..... من از پارک خیلی خوشم میاد تاب تاب سرسره میرم.
1 مهر 1392